عشق یعنی این
دختر کوچولو و پدرش از روی پلی می گذشتند. پدر از ارتفاع می ترسید، از این رو به دخترش گفت: عزیزم! لطفا دست من را بگیر تا در رودخونه نیفتی.دختر ک گفت:نه بابا، تو دستِ منو بگیر.پدر که گیــج شده بود با تعــجب پـرسید:چــه فــرقـی می کند؟دخترک جواب داد:اگه من دستت را بگیرم و اتفاقی برایم بیفتد، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست من را بگیری، من، با اطمینان، می دانم هر اتفاقی هم که بیفتد، هیچ وقت دست من را ول نمی کنی.