دوست
روز اول کاری به شرکت رفتم. همه در حال صبحانه خوردن بودند که مردی خوشرو نزد من آمد و
اولین روز مشغول به کار شدنم را تبریک گفت.
از او خوشم آمد و پیشنهاد دادم که ناهار را هم با هم بخوریم.
وقت ناهار شد، اما او نیامد. یکی از دوستانش را دیدم که میگفت: این مرد پس از صرف صبحانه
برای کاری به بیرون از شرکت رفته و در تصادفی جان باخته است.
دوستش ادامه داد، در آخرین تماس او به من گفت:
با دوستی تازهوارد قرار دارم و باید هرچه زودتر به شرکت بازگردم!